بریده گردیدن. بریده شدن. منقطع شدن:
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
انقطاع، بریده گشتن و گسستن رسن. (از منتهی الارب).
بریده گردیدن. بریده شدن. منقطع شدن:
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
انقطاع، بریده گشتن و گسستن رسن. (از منتهی الارب).